امروز بعدازظهر مامان مونا داشت تو تلگرام با آرمان چت میکرد که آرمان گفت خونه هستن و حوصلشونم خیلی سر رفته مامان مونا هم زنگ زد به عمه مریم که بچه ها رو ببریم باغ وحش . خلاصه ساعت 4 بعد ازظهر همه جلوی درب باغ وحش بودیم . که البته متاسفانه انقدر محیط باغ وحش کثیف بود و بوی بد میداد و بیچاره حیووناهم هم توی قفسای خیلی کثیف و بدون هیچ رسیدگی زندگی میکردن . خلاصه آقا پسرای ما امیرعلی و آرمان و آرمین به همه چیز توجه کردن به جز به حیوانات . آرمان و آرمین که رفتن سراغ بازیهای کامپیوتری و امیرعلی هم که مدام برخلاف جهت ما سرشو مینداخت پایین و راه میرفت. خدا قبول کنه فقط سه تایی یه یک دقیقه ای جلوی قفس میمونا ایستادن و تماشا کردن .کلی هم سه تایی تو است...